...استادی سر کلاس درس گریه میکرد یکی از شاگرداش پرسید:"آقا ! امروز چرا شما منقلبید؟!" استاد گفت: "من دیشب نماز شبم قضا شده، یادم که می افته نارحت میشم"
این طور بودن! که اگه نماز شبشون قضا میشد، مینشستن گریه میکردن و نارحت میشدن. حالا نماز صبح هم قضا میشه، طرف ککش نمیگزه و هیچ غصه ای نمیخوره. اگه هزار تومن پولش گم شه دایم دست تو این جیب و اون جیبش میکنه و ناراحت میشه، اما نماز صبحش که قضا شده، غصه ای نمیخوره. کسی که غصه نخوره، خیلی بی عاره ، خیلی بی عاره ، خیلی بی عاره...
،،،،،،،،،،،،،،،،،
"استاد مجتهدی"
،،،،،،،،،،،،،،،،
منبع :طریق دوست~ص۶۰
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....
نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..
دخترک با ناز به خدا گفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نكنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای
خودم آفریدم
دخترک گفت:
خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترك هدیه داد*
دخترك با بغض گفت:با این؟اینطور كه محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟ یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند؛ تو جواهری!!!
دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند ...
خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام! منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.
آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور كه بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند!
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میكند
*دخترك آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه كند*
خدا با لطف جوابش را داد:دخترك قشنگ!
وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای
دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده كه نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی
«مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز كرد.
ماژیك مشكی به دست گرفت و دور چشم هایش كشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.
آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"»
دخترك چون عروسكی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش كه نه،به فروش گذاشت.
برچسبی روی هر نگاه دخترك به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد
و هركس رد میشد میگفت:آن چیز كه حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ كس نخریدش!
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که
خیرِ شما در آن است
و یا چیزی را دوست داشته باشید ، حال آنکه
شرِّ شما در آن است.
و خدا می داند ، و شما نمی دانید...
(216سوره بقره)
آموزههای قرآنی بر این نکته تاکید دارد که روزها و ساعت ها و زمانهای شبانه روز
با یکدیگر تفاوت دارند و این تفاوت چنان روشن و برجسته است که
سرنوشت انسان را تغییر میدهد و خوشبختی و بدبختی را موجب میشود...
فرشتگان غضب در حاليكه همه آنان لباسهاى سياه در بدن و وسيله هاى شكنجه
در دست دارند با زشت ترين صورت و بداخلاق ترين قيافه بر او نازل مى شوند كه
محتضر با مشاهده آنها به وحشت مى افتد و اعضاى او به لرزه مى آيد...